روز سوم (آخر)

روایت روز سوم رویداد "تیم جوان برنده‌ست"

روایت روز سوم رویداد
روزِ آخر است. بچه‌ها باید تا ظهر پوسترهایشان را تحویل دهند. آمارشان را درآوردم. شب اول رفته بودند دریاچة کیو؛ شب دوم هم دریاچة شاپوری. بعدش هم تا دیروقت مافیا بازی کرده بودند. نمی‌دانم گادِ بازی استاد مجلسی بوده یا نه، اما رئیس مافیا قطعاً امید کردی است. متولد بروجرد باشی، یزد بزرگ شوی و فامیلی‌ات کردی باشد، یعنی یک کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه‌ات داری!
شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۱:۱۳
کد خبر :  ۳۵۰۶۲۲

الو، کجایی؟ چند دقیقة دیگه میام سراغت که پول اسنپ ندی. روایت دیروز کار خودش را کرده بود. روز آخری صاحب راننده شدم. خواب بودم؛ اما پیشنهادش وسوسه‌کننده بود. فوری لباس پوشیدم و راهی شدم.

روزِ آخر است. بچه‌ها باید تا ظهر پوسترهایشان را تحویل دهند. آمارشان را درآوردم. شب اول رفته بودند دریاچة کیو؛ شب دوم هم دریاچة شاپوری. بعدش هم تا دیروقت مافیا بازی کرده بودند. نمی‌دانم گادِ بازی استاد مجلسی بوده یا نه، اما رئیس مافیا قطعاً امید کردی است. متولد بروجرد باشی، یزد بزرگ شوی و فامیلی‌ات کردی باشد، یعنی یک کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه‌ات داری!

روز آخر باید کمی جدی‌تر بنویسم. این دو روز، دو اسم زیاد تکرار شد؛ مجتبی مجلسی و حسین براتی. استاد مجلسی اهل اصفهان است؛ حوزة علمیه درس‌خوانده و بیش‌فعالی‌اش او را از حوزه به سمت گرافیک برده و دغدغه‌اش باعث شده تا بماند و جای دیگر نرود. و چه خوب ماندنی! برایم از نهضت مردمی پوستر انقلاب گفت. از دوره‌ای که در گرافیک، فضای روشنفکری و سکولار بر فضای انقلابی غلبة کمی و کیفی داشته؛ از دوره‌ای که نمایشگاهی و کارگاهی و جشنواره‌ای نبوده، مگر آنکه همین‌ها همه‌کاره‌اش باشند، از فضایی که هنرمندان انقلابی را در خودش هضم می‌کرده. اما حالا آن جو شکسته شده؛ شبکه‌سازی، تیم‌سازی، آموزش و توانمندسازی جواب داده و هنر انقلاب غلبة بی‌چون و چرا دارد بر هنر سکولار. غلبة بی‌چون و چرای کمی و کیفی.

برای پیداکردن استاد براتی سری به سالن زدم. مشغول صحبت با بچه‌ها بود. در این فاصله تک به تک کارها را نگاه کردم. تقریباً همه‌شان به خروجی نهایی رسیده بودند و داشتند ریزه‌کاری‌های نهایی را انجام می‌دادند. سرِ کیف آمدم. هم ایده‌ها خوب بود و هم اجراها بی‌نقص؛ یا لااقل کم‌نقص.

خانم‌ها تقریباً دو برابر تعداد روزهای کارگاه لباس آورده بودند. هر بار که می‌رفتند بیرون و می‌آمدند، فکر می‌کردی، نفر جدیدی وارد دوره شده. اما عموم آقایان همان لباس‌های روز اول را به تن داشتند و تنها تغییرشان پوشیدن دمپایی بود.

تصویربردار مشغول مصاحبه گرفتن از اساتید و مسئولین برگزاری دوره بود. بعد هم سراغ گرافیست‌ها رفت. هرچه من سعی دارم جدی باشم، او انگار قصد کرده فیلم طنز بسازد و بچه‌ها هم که همگی پایه!

یکی از چهارمحالی‌ها که دیروز ذکر شکایتش را آوردم، باز هم شاکی بود. گفت خرچنگ را من گرفتم، بعد آن را دادم دست آقای اصفهانی. برادر ما لریم. بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد. اصفهانی‌ها زرنگ بودند که نصف جهان شدند.

استاد براتی را به زور بیرون کشیدم و در سالن غذاخوری مشغول صحبت شدیم. اگرچه به شأن استادی‌اش خدشه‌ای وارد نیست، اما شاید بیشتر تجربة زیسته‌اش عامل حضور ایشان در دوره باشد. گفته بودم که هنوز چهل سالش نشده، صاحب پنج فرزند است. از سختی‌های بچه‌داری پرسیدم و از شیرینی‌ها و آسانی‌هایش برایم گفت. از مشکلات اقتصادی پرسیدم و از رزاقیت بی‌چون و چرای خدا برایم گفت. گفت شاید خیلی از بچه‌ها به واسطة سن کم و تجرد، اهمیت این مسئله را درک نکنند؛ یا حتی نگاه مخالف با افزایش جمعیت و تک‌فرزندی داشته باشند. در این دو روز با خیلی‌ها حرف زده‌ام؛ از تجربیاتم گفته‌ام و حس می‌کنم اتفاق خوب این بوده که پای صحبتِ آدمِ از جنسِ خودشان نشسته‌اند. حسابی هم از دوره راضی بود. گفت چند دورة دیگر با همین موضوع رفته بودم و حس می‌کردم دیگر چیزی برای عرضه نمانده. اما بچه‌ها نشان دادند که هرچه بوده ایده‌های دم‌دستی و ابتدایی بوده و حالا اتفاقاً ایده‌های ناب‌تر دارد خودنمایی می‌کند.

دو سه نفری کیک به دست وارد شدند. انگار بازهم تولد یکی از بچه‌ها بود. کیک دیروز قهوه‌ای بود و این یکی صورتی. پس می‌شد حدس زد که تولد یکی از خانم‌ها است. رفتند سمت سالن تا غافلگیرش کنند. در سالن نبود؛ کمین کردند و وقتی وارد شد، دوتا از خانم‌ها برف شادی در دست به سمتش حمله‌ور شدند و سرتاپایش را سفید کردند. واقعاً غافلگیر شد؛ فقط کورش نکردند. کیک هم کوچک بود و به هر نفر یک بند انگشت بیشتر نرسید.

کارها نهایی‌شده بود. یکی‌یکی خروجی گرفتند و تحویل دادند. مسابقة تکواندوی مهران برخورداری هم شروع شده بود و عده‌ای در سالن غذاخوری مشغول تماشا بودند. دیروز هم موقع مسابقة ناهید کیانی وضعیت همین بود. تعدادی از خانم‌ها هم می‌رفتند و می‌آمدند و می‌پرسیدند مسابقة حسن یزدانی شروع شده؟ نه خواهرم شروع نشده. الان 12 ظهر است. یزدانی نُه‌ونیم شب مسابقه دارد! اهل ورزش نیستید اشکال ندارد؛ لااقل سرچ بزنید.

مثل دیروز، اذان، نماز، نهار، خواب؛ نه، خواب بی‌خواب. باید سریع اتاق‌ها را تحویل می‌دادند. مینی‌بوس‌ها و سواری‌هایی که هماهنگ شده بودند هم داشتند می‌آمدند. سیستم‌ها را جمع کردند و رفتند سراغ بستن ساک و چمدان‌ها. تیم تدارکات هم اگر نگویم میگ‌میگ، اما عین قرقی بنرها و وسایل کارگاه را جمع کردند.

رویداد تمام شد. بازار گرفتن حلالیت و ان‎شاءالله به شهر ما بیایید در خدمتتان باشیم، هم داغ بود. کلام مشترک هم تشکر از مسئولین بود و آروز برای برگزاری مجدد چنین کارگاهی شاید در شهری دیگر. ماشین‌ها رسیدند و بچه‌ها یکی‌یکی رفتند. سفرشان بی‌خطر. ما هم باید برویم.

ارسال نظر