به گزارش خبرنگار پایگاه خبری حوزه هنری، سومین نشست «مکث و درنگ» از سلسله نشستهای آسیبشناسی تئاتر کشور با حضور رامتین شهبازی و عرفان ناظر برپا شد.
رامتین شهبازی در این نشست با توجه به موضوع این برنامه گفت: برخی نقدهایی که در حوزه تئاتر میشود به نوعی رونویسی شابلونی از دیگر نقدهای انجام شده و تکرار مکررات است و هیچ کارایی و تاثیری ندارد. نه روی هنرمند تاثیرگذار است و نه روی مخاطبی که اثر را دیده است تاثیرگذار خواهد بود.
شهبازی افزود: کار به مثابه یک شکلی از انجام یک امر فرهنگی به دور از باقی متون فرهنگی در یک جامعه نیست. یعنی اگر میگوییم نقد خوب نداریم در پی آن فضای فرهنگی مناسبتری هم شاید در ابعاد کلان آن نداشته باشیم. به این ترتیب مسیر تئاتر و نقد تئاتر تغییر میکند و برخی از هنرمندان تئاتر، تئاتر را کنار میگذارند و برخی دیگر هم به سختی در این زمینه فعالیت میکنند. در این شرایط میبینیم که فضای تئاتر به دست وضعیتی قرار میگیرد که تئاتر، پژوهش و نقد در آن نادیده گرفته میشود.
وی با اشاره به دوری خود از نقد تئاتر گفت: هنگامی که با فاصله به وضعیت تئاتر نگاه میکنم، شاهد رویدادهایی هستم که مشابه هم هستند. به این ترتیب به جای اینکه کسی را متهم کنم از خودم شروع کردم و سعی داشتم تا در حوزههای پژوهشی که شاید بتواند دریچههای جدید را باز کند متمرکز شوم.
شهبازی ادامه داد: تکرار همچنان وجود دارد و نقد هم دچار روزمرگی میشود. نقد عنصری است که باید مستقل باشد. چرا که نقد هم آلوده به دستمزد و دنیای سرمایهداری میشود. دنیایی که مصرف بخشی از آن است. نقد تئاتر به عنوان یک عامل واسطه مصرف میکند و مصرف میشود. این موضوع موجب روزمرگی نقد تئاتر میشود.
این منتقد ادامه داد: بر خلاف غرب که حرکتی از نقطهای بر اساس نیازی آغاز میشود و مرحله به مرحله به صورت پیوسته جلو میآیند و همدیگر را تکمیل میکنند تا به امروز میرسند؛ این در حالی است که در ایران اصلا چنین تفکری و فرهنگی وجود ندارد، چرا که تولید نظریه نداریم. نظریه به مثابه عاملی که میتواند به ذهن ما نظم بدهد. به این ترتیب با حرکتهای گسستهای مواجه هستیم که بخش عمدهای از آن حاصل ذوق و سلیقه اشخاصی است که با آن عامل مواجه میشدند. یعنی یک منتقد بر اساس ذوق شخصی خودش با یک اثر مواجه میشود. همین موضوع که چقدر از نظریه استفاده کنیم یا نکینم مورد بحث در حوزه نقد است.
شهبازی افزود: برخی از منتقدان ما با بهرهگیری از نظریههای نظریهپردازان مخالفند و معتقدند که رویکرد شخصی خودشان بر اساس توانمندیهایی که دارند مهم و کاربردی است. این در حالی است که نظریهپردازی و استفاده از آن در اروپا سبقه طولانی و پر اهمیتی دارد. نظریهپردازی در اروپا منجر به ایجاد ذهن منظم میشود. هنگامی که ذهن منظم تابع نظریه با یک اثر هنری برخورد میکند، پالسهایی که بین ذهن منتقد و اثر هنری رد و بدل میشود، این پالسها تبدیل به یک نقد منظم میشود. سپس این رویداد تبدیل به فرهنگ منظم میشود. یعنی منِ علاقهمند به تئاتر، روزنامه و کتاب هم میخوانم، سایتهای ادبی و خبری را بررسی میکنم، ارزشگذاری یک منتقد به تئاتر را میدانم و منتقد هنری مورد نظر خود را میشناسم و انتخاب کردهام. همه این موارد روی نظم است. بنابراین نمیتوانیم این مواضع را جدای از هم بدانیم.
وی با انتقاد از قرارگیری چهرههای سلبریتی به جای منتقدان حرفهای تئاتر گفت: نمیشود به صورت گسسته تئاتر دید و در مورد آن تئاترهایی که میبینید نظر تخصصی بدهید. به عنوان مثال آقا یا خانم سلبریتی که اصلا در عمرش تئاتر ندیده است بنا به دعوت گروه نمایشی به تماشای یک تئاتر مینشیند، سپس نظر این سلبریتی دریافت میشود و در فضای مجازی و سایتهای خبری منتشر میشود که فلان بازیگر و یا کارگردان سینما در مورد این تئاتر چنین گفت. بعد هم این نظر سلبریتی مبنای خوب یا بد بودن آن اثر نمایشی میشود. واضح است که سلبریتی نسبت به منتقد دارای عرصه بیشتری برای بروز است. طبیعی است که فرکانسهای ذهن مخاطب امروز که آن هم همانند تئاتر و نقد که میگویند دچار کمی ابتذال است دارای ابتذال است، با فرکانسهای ذهن آن سلبریتی تنظیم شود. به این ترتیب منتقد به کلی در حاشیه قرار میگیرد.
شهبازی ادامه داد: این رویداد موجب میشود تا منتقد هم سعی کند دیده شود و این موضوع یکی از آفتهای نقد است. چرا که منتقد نیازی به معروف بودن ندارد و باید ذهن خود را برای اثرگذاری روی مخاطب متمرکز کند. پس منتقد برای دستیابی به جایگاهی که شناخته شود به کارها و جاهایی چنگ میزند تا راحتتر بالا رود و دیده شود. بیشک آنچه منتقد برای دیده شدن به آن چنگ میزند نظریه و کتاب نیست. بلکه هزاران موارد دیگری به جز کتاب و نظریه است که منجر به فاصله گرفتن از جریان جدی نقد تئاتر میشود.
وی افزود: حالا اینکه چرا هنرمند تئاتر نقد را نمیپذیرد، دلایل بسیاری میتواند داشته باشد. اول باید این سوال مطرح شود که آیا منتقد وظیفه دارد برای هنرمند بنویسد؟ یا باید برای مخاطب بنویسد؟ وقتی ما از نقد حرف میزنیم از نگاه تحلیلی صحبت نمیکنیم. اینکه بگوییم یک اثر خوب یا بد است روی نقدمان به سوی مخاطب است. همچنین منتقد وظیفه ندارد که برای صاحب اثر نقد بنویسد، بلکه منتقد برای مخاطبی مینویسد که صاحب اثر میتواند بخشی از آن مخاطب باشد. ولی وقتی وارد حوزه تحلیل میشویم، اوضاع فرق میکند. در حوزه تحلیل جنس مخاطب ما خاصتر میشود. در کل باید بگویم که نقدناپذیری هنرمند صاحب اثر نوعی لجبازی میان هنرمند و منتقد است. چرا که در این صورت منتقد معتقد است صاحب اثر هیچ نمیفهمد و نمیداند و همچنین صاحب اثر معتقد است که منتقد درست نمیفهمد. اما بیشک منتقد واقعی از چنین رویدادی فاصله میگیرد و سعی میکند تا از دور به ماجرا نگاه کند و دچار این لج و لجبازی نمیشود.
این منتقد تئاتر در ادامه گفت: یکی از حلقههای مفقوده نقد امروز ما استفاده کردن از نظریه است. نظریه خطکشی است که به ما خطدهی میدهد تا نگاه تاریخی را هم در نقد خود داشته باشیم. نگاهی که موجب ارتقاء مخاطب نیز میشود. متاسفانه در نقد تئاتر ما چنین شرایطی وجود ندارد و گاهی نیز به سخره گرفته میشود و همچنان این دعوا میان منتقدان و مخاطبانی که نظریهها را نمیدانند و نمیفهمند وجود دارد که یعنی چه که بر اساس نظریهها مینویسید. این گونه مخاطبان نقد مستقیم در مورد اثر را میخواهند که آن نقد دیگر نقد نیست بلکه توصیف اثر به جای نقد است.
وی افزود: دانستن نظریهها به ما نشان میدهد که چقدر بلد نیستیم و تازه چقدر جای یادگیری و آموختن داریم. به همین دلیل هم از نظریه گریزان هستیم، چرا که علاقهمند به دستیابی به همه چیز در سریعترین زمان ممکن و کمترین تلاش ممکن هستیم.
نقد در جامعهای که خواستار رفع ابهام است معنی پیدا میکند
عرفان ناظر نیز در این نشست گفت: هنگامی که از نقد حرف میزنیم باید جنبه تاریخی ماجرا را هم مد نظر قرار دهیم. آنچه ما از نام نقد میشناسیم ترجمه واژه کریتیک است که محصول یک دوره بسیار مهمی در تاریخ اروپا به نام عصر روشنگری است که یکی از مهمترین طلیعههای این عصر، نامه بسیار مهم مانوئل کانت به نام «روشنگری چیست» است. به نوعی ما برای نخستین بار به صورت خیلی جدی اساسا با واژه کریتیک در حوزه علوم انسانی مواجه میشویم. در همین راستا کانت سه کتاب نقد عقل محض، نقد عقل عملی و نقد قوه حکم نوشته است. با یک اطلاعات بسیار سطحی در مورد آن دوران ما متوجه میشویم آنچه که آلمانیهای و اروپاییها از نقد توقع داشتند مسئله روشنگری است. اصلا مسئله صرفا خوب و بد نیست. همچنین ارزشگذاریهای اخلاقی خوب و بد نیست. بلکه اخلاق خودش موضوع نقد است. کما اینکه دین، سیاست، ذوق، زیبایی و بسیاری موارد دیگر مورد نقد قرار میگیرد.
ناظر ادامه داد: نقد سنتی است که از یونان باستان در قرن 18 میلادی به اروپا رسید و نخستین نظریهپرداز تئاتر ارسطو در کتاب پوئسیس(Poiesis) خود همین کار را انجام میدهد. ارسطو در این اثر به نقد تراژدی میپردازد و خیلی ساده و روشن میگوید که تراژدی از چه اجزایی تشکیل شده و این اجزا چه نسبتی با همدیگر دارد و این نسبتها چه معنایی را قرار است تولید کنند. هم و غم ارسطو این است که جوهر تراژدی را به مخاطبان کتاب خود بشناسد. پس با توجه به این موضوع، نقد بار دیگر میخواهد ما را با هویت یک آثار آشنا کند و وضعیتی را برای ما روشن کند.
وی افزود: نقد از سنت جامعهای میآید که اساسا مسئله رفع ابهام یکی از مسائل بنیادین و اساسی آن چه در سیاستهایشان و چه در قانون اساسیشان و چه در فلسفهشان است. همچنین تراژدیهای یونان هم به جز کاهنهای باکوس که نیمه تمام بوده است، مابقی تراژدیهایی که به ما رسیده اساسا هدفشان رفع ابهام است. در پایان ما با یک وضعیت تمیز به معنای اینکه حدود مشخص شده است و به زبان پدیدارشناسانه هر چیزی در سر جای درست خودش قرار گرفته است مواجه هستیم.
این استاد دانشگاه ادامه داد: باید دقت کنیم مبدا واژههایی که با آنها روبهرو میشویم از کجا میآیند. ما نمیتوانیم واژهها را بدون توجه به این موضوع مورد استفاده قرار دهیم، چرا که واژهها دارای تاریخ هستند و مفاهیم در طول تاریخ شکل میگیرند. همچنین انسان در طول تاریخ این واژهها را استفاده میکند و جهان خود را معنا میکند.
ناظر با اشاره به عدم آمادگی جامعه ایران برای نقد گفت: نقد در جامعهای معنی میدهد که اساسا ارادهای به سوی رفع ابهام در تمام امور وجود داشته باشد. ما نمیتوانیم هنگامی که در یک کلی قرار گرفتیم که از راه ابهام کار میکند، چه در روابط فرهنگی خود، چه در روابط اقتصادی و چه در روابط سیاسیاش بر مبنی بازتولید ابهام فعالیت میکند و هیچ امکانی برای روشنگری میسر نمیکند. یعنی شما در سطوح بالای این جامعه شاهد عدم روشنگری و کریتیک هستید. حالا تئاتر و ایده روشنگری در یک وضعیت تاریخی به عنوان یک ابزار مدرنیته در همان قرن 18 وارد ایران میشود و دوران درخشانی اوایل کار خود پشت سر میگذارد. درخشان از این نظر که سعی میکرده با تمامی ضعفهایش ابهامهای مستبدانه را رفع کند. هر چه از این دوران فاصله میگیریم و به حال نزدیک میشویم ماجرا برعکس میشود.
وی افزود: تئاتر در ایران نه آیینی و نه اجتماعی است. بنیان تئاتر در ایران سیاسی است و به عنوان یک ابزار سیاسی و ابزار مدرنیته وارد شد. همچنین نخستین نقدهایی که توسط آخوندزاده روی آثار میرزاآقا تبریزی صورت میگیرد تا همین امروز که بیشتر با نقدهایی در اینستاگرام روبهرو هستیم شاهد رفع ابهام به عنوان یک آرمان کریتیک به عنوان یک مسئله مورد پرسش قرار نمیگیرد.
ناظر در ادامه گفت: وقتی میخواهیم از فرهنگ تئاتر و نقد آن حرف بزنیم باید تاریخ و سیر تطور آن را بدانیم و به این نکته آگاه باشیم که تئاتر در ایران ذاتا سیاسی است و همچنان هم هست. و نقد ما هم که پیامد تئاتر است، نه تولید کننده تئاتر، لاجرم چارهای ندارد جز اینکه نسبت خود را با این وضعیت سیاسی تعیین کند. اگر این فرض را بپذیریم در نتیجه در یک جامعهای کلی که سیاست یکی از ابزارهای مهم و بنیادیناش هست، مادامی که این سیاست به طور کلی دچار ابهام باشد نقد امکان کاربرد درست ندارد.
وی افزود: بخشی از مشکلی که ما در نقد داریم به دلیل داشتن تاریخ گسسته ما نیست. چرا که ما در عین گسست تاریخی که داریم دارای پیوستگی فرهنگی هستیم. هیچ ملتی نیست که با وجود گسستگی فرهنگی شاهنامه خلق کند. هیچ ملتی نیست که با وجود گسستگی فرهنگی زبان فارسی را با پیشینههای زبان باستانی و کهن خود ادامه دهد. این موارد نشان میدهد که ما از منظر سیاسی تا جایی که به تئاتر مربوط میشود گسستگیهایی داریم، اما از نظر فرهنگی برعکس است و دارای پیوستگی هستیم. این که نقد ما دچار چنین وضعیتی است به دلیل گسستگی تاریخیمان نیست. آن چیزی که در واقع تاکنون جستوجو کردم و فهمیدمش به دلیل عدم تذکر نگاه تاریخی است و شاید میتوان گفت به دلیل فقدان نگاه تاریخی است.
ناظر ادامه داد: وقتی میخواهیم اثری را نقد کنیم و روشنگری کنیم، چه بخواهبم و چه نخواهیم آن اثر درون یک تاریخی حضور دارد و ما به هیچ وجه نمیتوانیم آن اثر را از تاریخی که دارد جدا کنیم.
وی با اشاره به آثار دهه 70 خورشیدی در ایران گفت: در این دهه با توجه به فعالیتهای تئاتری بسیاری از چهرههای شناخته شده تئاتر کشور ما با هیچ نقدی مواجه نمیشویم که به نسبت اثر با این گفتمان بپردازد. این نشان میدهد که نقد تئاتر ما دارای فقدان نگاه تاریخی است و این است که موجب گسست آن میشود.
این منتقد و پژوهشگر تئاتر با اشاره به سیاستگذاری برخی رویدادهای دو دهه گذشته تئاتر کشور گفت: مجله نمایش به عنوان مثالی دیگر در دهه 80 به دست یک قشر فکری و ایدئولوژیک که مشخصا آقای نصرالله قادری است اداره میشود. شما هنگامی که شمارههای گوناگون این مجله را ورق میزنید ابن عربی میبینید، سهروردی میبینید، ابراهیم ادهم میبینید، عطار نیشابوری میبینید و قرار است ما با این تفکر عرفانی وارد چیزی بشویم که به نقد تئاتر منجر شود. حالا تهمایههایی چپ اسلامی هم از دهه 60 خورشیدی در ذهن نصرالله قادری مانده و با چنین خوانشهای درهمی گروهی را تشکیل میدهد که شروع به نقد آثار میکنند. عصاره این رویداد مجلهای است که در قاب ملی در حالیکه ایران دارای تکثر فرهنگی است با یک نگاه ایدئولوژیک و ضد ملی اداره میشود. این رویکرد دقیقا غیر تاریخی است و در آثار مشخص نیست دقیقا در پی چه چیزی هستند. همچنین این را روشن نمیکنند که منتقد، جدای از ایدئولوژیک بودنش، تکلیف برخی از مفاهیم را روشن نمیکنند. از طرفی هم خودِ مسئله عرفان میل به واقعیتگریزی در طول تاریخ ایران دارد. این موضوع به خودی خود ایرادی ندارد و عیب عرفان ایرانی نیست. اما آنجایی که به عنوان یک رویکرد روشنگرانه و خردگرایانه و کریتیک توسط این افراد وارد میشود، نشان میدهد که نصرالله قادری و امثال ایشان که استاد دانشگاه است و با آموزشهای خود در دانشگاهها نسل آینده را تربیت میکنند، تکلیفشان با یک سری مسائل بنیادین روشن نیست. در واقع باید گفت که آکادمی تعطیل است. همچنین در دهه 90 خورشیدی شاهد این هستیم که این جریانات دهه 70 فروکش میکند و با یک سری واژههای چپ نو و نئو مارکسیستی بیشتر با نقدها روبهرو میشویم. یعنی نقدهای روز کشور مملو از واژههای نئو مارکسیستی است.
ناظر افزود: ما باید روی ماهیت نقد ایستادگی کنیم. یعنی باید مشخص کنیم که نقد باید چه کاری انجام دهد و آن را به درستی تعریف کنیم. اما هنگامی که نقد برخی از منتقدان را میخوانیم برای من که فلسفه تدریس میکنم غیر قابل فهم است. یعنی متوجه نمیشوم سوژهای که به عنوان مثال از لکان و یا دیگر فلاسفه استفاده کرده است چه کاربردی دارد. از طرفی هم مگر میشود شما اثری را نقد کنید و توجهی به نسبت آن اثر را با جامعه و سایستی که اثر در آن شکل گرفته است نکنیم. به این ترتیب فقط به این مهم دست پیدا میکنیم که آن اثر یا خوب است و یا بد است. اما هیچ روشنگری در آن وجود ندارد و در حد همان سلیقه میماند.
ناظر ادامه داد: کاری که نقد باید انجام دهد بخشی از آن به مباحث ژورنالیستی ما مربوط میشود. اما یک کار مهمی که باید انجام دهد این است صورتبندیهای تاریخی را به ما ارائه دهد. باید به این نکته توجه داشته باشیم که ما در مورد تئاتری حرف میزنیم که کتاب تاریخ آن را در ایران نداریم که بدانیم از کجا آغاز شده و به کجا رسیده است. به عنوان مثال هنگامی که از الهیات مسیحی در اثر خود استفاده میکنید باید از خود بپرسید که چه نسبتی با تاریخ ایران دارد. آیا میخواهید نقد دین کنید؟ چرا همه چیز را پیچیده میکنید.
وی افزود: نقد در جاهایی استعارهها و تمثیلها را میشکند و آنها را بازگشایی میکند. اما نقد ما در تئاتر استعاره و تمثیل تولید میکند. به این ترتیب در حال اضافه کردن لایههای تازه است. بهجای اینکه لایهها را کنار بزند و مخاطب را به واقعیات نزدیک کند.
ناظر در ادامه گفت: تا آنجایی که من فهمیدم ما به هیچ وجه نقد آکادمیک نداریم. به این معنی که کسانی باشند که صورتبندیهای تاریخی ارائه دهند. حتی یک کتاب در رابطه با تاریخ نقد در ایران نداریم. ما هیچ صورتبندی از درههای گسست و پیوستگی درباره تاریخمان نداریم. این کارها را چه کسانی باید انجام دهند. بیشک افرادی که در آکادمی هستند موظف به پیگیری این موارد هستند. بخشی از نقد اینگونه است که متریال و ابزار برای ساختن چیزی و رسیدن به نقد ژورنالیستی آماده شود وگرنه ماجرا در حد همان سلیقه میماند.